ظهر مرداد و بلور سازی
اون موقع ها که خیلی کوچیک بودم، شاید حدود بیست و هفت هشت سال پیش. تابستونا که می رفتم در مغازه بابام که تو کوچه ها ول نگردم یکی از دوستام تو بلور سازی کار می کرد.. چون به مغازه بابام نزدیک بود منم میرفتم دم کارگاه بلور سازی و ساعت ها میشستم و به کار کردن کارگرا، دم کوره داغ نگاه می کردم.. تابستون بود و هوا گرم.. دم کوره هم جهنم بود..
وقتی میدیدم به چه زوری به لوله ای که میکنن تو شیشه مذاب و درش میارن و بهش فوت میکنن و از فوت و چرخش دستشون حباب بلوری درست میکنن و بعد میزارنش تو قالب و پارچ و گلدون و چیزای بلوری دیگه ازش بیرون میاد، خیلی حال میکردم.. دوست داشتم منم برم یکی از اون میله های داغی که به سرش شیشه مذاب چسبیده بود رو بردارم و توش فوت کنم و باهاش چیزی بسازم..
به مامانم گفتم می خوام برم بلور سازی کار کنم.. گفت تو بی خود کردی.. حالا مردم بگن بخاطر پول بچه شونو گذاشتن بلور سازی.. بگن حاج ممد پسرش تو بلور سازی کار میکنه.. بچسب به همین شغل بابات.. از همه کاری بهتره.. کار بابای من نقاشی ماشین بود.. منم از این کار نفرت داشتم و دارم. اصلن یکی از محرکای قوی من برای درس خوندن همین کار نکردن پیش بابام و نقاش ماشین نشدن بود..
خلاصه نذاشتن من برم.. واقعنم کار سخت و مشکلی بود.. کنار کوره ای که احساس می کردم گرماش مثل تعریفیه که از جهنم میکنن، ایستادنشم سخت و غیر ممکن بود چه برسه به اینکه بخواهی کار به اون سختی ام انجام بدی.. هنوزم که هنوزه دوست داشتم برای یه ساعتم که شده تو اون کارگاه گرم و سوزان کار می کردم..
شاید یکی از فواید بچه جنوبی ترین قسمت شهر بودن همینه که با چیزایی مانوس میشدی که برای خیلی ها نامانوسه..
- ۹۴/۰۶/۲۲
- ۲۷۲ نمایش